یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

29

ایستادم بر بام زندگی

چرخ دوران امانم بده 

+never give up

تنهایم

 در جمع

دلتنگ م

بی تو

خسته ام

از خود 


پارک ملت

پاییز بود یا زمستان نمی دانم 

یک فصل سرد بود هر آنچه بود 

 من دلگرم به بودنت 

بوی قهوه 

 تو 

و دنیا آن طرف پرچین ها به انتظار پلک زدنت به انتظار ایستاده

...


+ خیلی سال گذشته 


دل خوش به بوی قهوه بودم


در فضای  کافه ی خیالی 

در کنار تو 

دلم چشم هایت را می خواهد

کاری از پیش نبردم

انگار همه در ها بسته است

نمی دانم چرا هنوز امید دارم که می توانم

می توانم

خیلی روز بدی بود 

حس بدی دارم و نتوانستم کاری انجام دهم

انگار دنیا می خواهد بگوید تو نمی توانی و من بلند تر فریاد میزنم 

می توانم 

شهر

تابستان بود

تو از شهر رفتی

زمستان شد شهر

هزار سال است ، رفته ی

هزار سال است زمستان است

هزار سال است تنهایم


رویا

دست هایت لطافت بال پروانه های وحشی را با خود دارد

آغوشت گرمایی صحرایی خیال انگیز 

چشمانت درخشش ستاره های آسمان شب های زمستان

لب هایت آرامش ساحلی گمشده  در رویا هایم را دارد 

نگاهت مرز بین بیداری و رویاست


گاهی وقتا

از خودم بدم میاد

آرام نمیشود.

خیلی تلاش می کنم خوب باشم 

خیلی می خواهم همه چیز و درست کنم

اما 

بیشتر از همیشه بد شدم

بیشتر از همیشه همه چیز خرابه


خسته شدم

تاریکی جهانم را فرا گرفته

افق روشنی در دور دست نمایان نیست 

نا امیدم

خسته 

و

بدون سایه

روز های دل خوشی کجاید ؟ 



زندگی شده

هی نمیشه 

هی نمیشه 

هی نمیشه

هر کاری می خواهم بکنم هی نمیشه 

مهم اینه

تو ذهنت باور داشته باشی که میبری

میگه

از خدات باشه همه بفهمن با منی

به وقت مستی

معشوقی و به وقت هوشیاری سر جنگ با جهانم داری.



زندگی شاید

فاصله دو تا پلک زدن تو باشه 

- مهتاب : چرا چشم ها مو بوس کردی

- کافه چی : چون دنیا تو چشمات تموم میشه