شنبه صبح از خواب بلند میشم راه می افتم میرم سرکار عصر برمیگردم و همین طور باقی روزها تا چهارشنبه صبح که از خواب بلند میشم میگم اخرین روزه امروز،این هفته ام تموم شد. آخر هفته ها هم هیچ شوقی ندارن! منتظر شنبه ام که برم سرکار. دچار روزمررگی ام این روزها
پنج شنبه صبح آرزو کردم، ساعت به چهار نرسیده آرزوم برآورده شد،اگه همه آرزوه هام به این سرعت برآورده میشد چقدر خوب میشد. حداقل فهمیدم اشتباه می کردم کسی به من دروغ نگفته ...
میگه "من عاشق این سیگار کشیدن تو ام"، سیگارشو مثل من می گیره تو دستش و یه کام می گیره زیرلب میخنده و ادای منو در میاره. بعدش میگه "خوراکه این جوری جلو دوست دخترت سیگار بکشی". با گوشه لبم میخندم.