یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

آغوش

یک آغوش برای فریاد رنج 

               برای لحظه ای آرامش 

               برای درک 

               برای خاطره شدن 

               برای یک اولین بار


یک آغوش برای درد دل

               برای گرم شدن و یخ نبستن در سرمای زندگی


یک آغوش برای گریستن 

یک آغوش از تو 

یک آغوش برای حس بودن

یک آغوش حتی ا...

شاهزاده ی غرورم

در درونم یک شاهزاده میزیید، شاهزاده ای مغرور 

گاهی میرود شکار، آسوده میشود جانم .

امیدوارم به این زودی ها چیزی شکار نکنه که بخواهد برگرده ...

دستنبو

زندگی حتی تو هوای 34+ درجه شهر بازهم سرده 

گاهی وقتا مثل دستنبو میشه این زندگی، بوش خوبه ولی لذتی تو خوردنش نیست بعدش معلوم نیست چی پیش میاد. فقط بوشه که خوبه .

کابوس رهایم نمی کنه انگار بیخوابی و سردرد .





+من به دستنبو حساسیت دارم، اگه بخورم هیچ کس نمی دونه بعدش چی میشه .

++ دستنبو یه جور میوه ست شبیه خربزه و طالبی که معمولا اندازه یه کف دسته. یه بوی خاص و مطبوع هم داره که هوای اطرافشو پر می کنه و اگه بهش دست بزنی دستت بو می گیره.

Jack Teagarden & His Band

And now the purple dusk of twilight time 
Steals across the meadows of my heart
High up in the sky the little stars climb
Always reminding me that we're apart
You wander down the lane and far away
Leaving me a song that will not die
Love is now the stardust of yesterday
The music of the years gone by.

Sometimes I wonder, how I spend
The lonely nights
Dreaming of a song
The melody
Haunts my reverie
And I am once again with you
When our love was new
And each kiss an inspiration
But that was long ago
And now my consolation is in the stardust of a song

Besides the garden wall, when stars are bright
You are in my arms
The nightingale
Tells his fairytale
Of paradise, where roses grew
Though I dream in vain
In my heart it will remain
My stardust melody
The memory of love's refrain
++برای پخش موزیک احتیاج به فلش پلیر دارید .



div align= ادامه مطلب ...

کابوسی با طمع مرگ

حس ترس و تشویش

تنهایی و مرگ

سکوت

شیون و گریه ...

همه اش یکباره آن هم در خواب هم آغوشم شده بودند.

چند ساعت گیجی و سردرد به خاطر کابوسی که دیشب دیدم 

کابوسی با طمع مرگ و ترس.




+ "پدر"

بانوی من!

اینجا پشت علفزار شهر
آن سوی دودکش ها و پنجره ها
پشت آن تپه ماهور سبز
درون آن کارخانه ی عظیم
شعر چرخ می کنند
و نامت را به پیرهن من می دوزند
اینجا همه در کارند
اینجا همه در به در
دنبال تو می گردند
بانوی من!
... پیرهنم را تنم کن و
دگمه ها را یکی یکی
روی لبهام ببوس.

+عباس معروفی.

خورشید



  + بعضی شب ها هست که خواب توش حرومه 

باید بیدار موند ، بیدار موند و فکر کرد . به یک حجم سیاه خیره ماند "گنگ" 

به ثانیه های رفته 

به ثانیه های مانده 

به زندگی ... 

تا طلوع بیشتر فرصت ندارم . طلوع خورشید حس امید را در من زنده می کند . حسی دور.

با "شکوه" است ، طلوع خورشید.


++محمودآباد/مازندران.