یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

چرخه تکرار روزگار

عذابی تکراری ست

بی تو 

‌اشوب است سراسر

روزهایم

توانم نیست گذر از بد به بد 

باز هم

یاری رفتن می خواهم 

دل به دریا زنم و فردا را امروز 


دل خوش به امدنت

از پس بودم 

از پیش امدی 

اهسته که مبادا 

تاریکی از کنارت گذر کرده باشد

دل به صدایش بستم و تنهایی پایانی یافت

حتی کوتا


باد

میرقصاند 

شب تاریکی ها را در موهایت

تو لب خند میزنی 

 و پایان می بخشی برتاریکی

در انتظار

پلک زدنت 

نگاهت می کنم 

و تو چون کودکی خردسال

لبخند میزنی

دنیا میرقصد و من کماکان در انتظار 

پلک زدنت نگاهت می کنم

باران اشک

انجا که ایستاده ی 

در عوج

کم می آید صدایم برای گفتن اسمتت