یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

دلم‌ می‌خواهد

با هم بشینیم و‌ فیلم ببینیم

فارق از‌ تمام آشوب ها

از ساعت ۵ عصر تا آخرین ثانیه عمرم

+پریا

5 عصر

آنجا که مرز بین 

دل و آسمان است

به انتظارت ایستاده ام

روزی از راه خواهی رسید

اینجا ساعت ها همه پنج عصر هستند

می آیی و زمین دوباره میچرخد

می آیی و دلم آرام می گیرد از این همه 

مرداد خیال

می آیی و زندگی ، دوباره بهمن می شود



دل من

یک قرار طولانی  

با تو 

در بین راه می خواهد 

+پریا

جملات آخری که بهم گفتی

در سرم میچرخند

میچرخند

میچرخند

و 

می سوزانند 

زندگی محکم و محکم تر سیلی می زند بر وجودم

من چون بیدی مجنون میرقصم در باد

حالا تلاشی پوچ است زندگی


سفر از هیچ به هیچ

هر چه میگذرد

بیشتر جای خالیت حس میشود


لحظه ها در گذراند

و تو 

همچنان بودی که هستی 

لحظه ی غم 

آسمان شهر آفتابی ست

ولی 

آسمان دلم بد جوری ابری ست

ماندن

بهانه ی‌می‌خواهد 


حفره ی بزرگ

از نبودنت در وجودم شکل خواهد گرفت

زمستانی سرد در پیش خواهد بود برای 

سال ها ی سال

اندوهی فروان

است از دست دادنت

اقیانوسی از دل تنگی در گوشه دلم به انتظار ایستاده 

تلاشی بی فرجام است  دویدن هایم


روزی روزگاری

پسرکی شاد اینجا می نوشت

امروز مردی غم زده در خاطراتش در می کوبد


همان طور که

کسی نمی تواند من را عوض کند 

منم نمی تونم کسی رو عوض کنم

اینو با خودم هی تکرار می کنم این روز ها

چرا

یه دفعه بهم میریزه همه چی

از اونجا که بهش فکر نمیکردی یه چیزی میزنه بیرون 

خیلی دارم تلاش می کنم خوب باشم خوب رفتار کنم ولی انگار خود این خوب بودنه مشکله ! انگار بد باشم بهتره 

کاش میشد بد باشم 


پاییز در راه است

هوا بوی تو را با خود دارد 


رعد و برق

صدای درهم شکستن من است که آسمان فریادش می زند

برادر جان

هنوز که هنوز عه فکر می کنم رفتی یه چیزی بخری و بیایی

چند ساعت دیگه میایی

نبودنت تکرار می شود

زندگی شمارش ثانیه های بی تو بودن است 

نیمه شبی بی پایان است 

بی تو بودن

لب هایت طعم زندگی داشت

و 

چشمانت رنگ رهایی

.


انتظار

بالاخره یک جایی 

مسیر زندگی به سوی ت خواهد آمد