یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

بازی

صبح نمیشه شب های زندگی

می تونست

یه جوری دیگه باشه ولی 

این جوری شد 

سرانجام تلخ پایان

چرخه تکرار روزگار

عذابی تکراری ست

بی تو 

‌اشوب است سراسر

روزهایم

توانم نیست گذر از بد به بد 

باز هم

یاری رفتن می خواهم 

دل به دریا زنم و فردا را امروز 


دل خوش به امدنت

از پس بودم 

از پیش امدی 

اهسته که مبادا 

تاریکی از کنارت گذر کرده باشد

دل به صدایش بستم و تنهایی پایانی یافت

حتی کوتا


باد

میرقصاند 

شب تاریکی ها را در موهایت

تو لب خند میزنی 

 و پایان می بخشی برتاریکی

در انتظار

پلک زدنت 

نگاهت می کنم 

و تو چون کودکی خردسال

لبخند میزنی

دنیا میرقصد و من کماکان در انتظار 

پلک زدنت نگاهت می کنم

باران اشک

انجا که ایستاده ی 

در عوج

کم می آید صدایم برای گفتن اسمتت


پری سا

به روشنایی می اندیشم و باران 

تو در ساحلی رویایی 

موج ها را می نگری

شن ها انتظار قدم هایت را می کشند 

و باد 

در مشکی موهایت پرواز می کند 

آرامشت دریا  را اسیر کرده

رویا رویا کشتی به سمتت می اید 

تو ایستاده ی و نگاه می کنی 

زندگی ایستاده ست ... تماشا می کند زیبایت را


+ از صمیم قلب امیدوارم حالت خوب باشه .



خسته شدم

سرانجامی ندارد بی تابی

خیلی سخت شده

یه دفعه میایی 

نگاه می کنی 

اتش میزنی 

و میروی

در نومیدی بسی امید است

پایان شب سیه سپید است

+نظامی

پایانی برای این همه دوری نخواهد

بود 

سرانجام هر دو تمام میشویم

انتظار پایانی ندارد 

خورشید تمام می شود 


آنجا که خورشید

غروب می کند 

صبحی آغاز می شود.

یه دفعه

چشم باز می‌کنی میبینی وسط 

یه ماجرایی که هیچ‌وقت بهش فکر‌ نمیکردی

روز ها

همه یک بند غم دارند و شب ها

تنهایی

وقت خداحافظی

- وقتی می خواهی خداحافظی کنی میری تو خودتت افسرده میشی! می دونستی؟

- نه بابا اینجوری نیست ، تو همش می خواهی رو من عیب بذاری.

‌پیام های ارسال نشده ۱

چی بگم  اخه، انقدر دلم برای چشمات تنگ شده که در توانم نیست برات توضیح بدم. خیلی بدی که چشماتو فراری میدی از من!

چند وقته نمی دونم سر کی! سر چی با من بداخلاقی

کوتاه بیا هم نیستی.  رفتی ولی هستی 

خب باشه هر چی تو میگی قبول

من اشتباه کردم

دلم می خواهد یه دل سیر تو بغلت گریه کنم

+ نازنین

باران

دو روز است که باران و صدایش قطع نمیشود 

ماه هاست که دلتنگی پایانی ندارد

یک روز

تو خواهی آمد 

چه بد که روزها منتظرت نمی ماند

روزی می آیی که خورشید 

دگر نمی تابد بر من