یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

تو

گفتی

-حسینا بیا می خوام اتاقم رو نشونت بدم

دستمو گرفتی از رو مبل بلندم کردی رفتیم سمت چپ اخر یه راه رو جلوی یه در سفید وایسادیم دستت هنوز تو دستم بود با خنده اروم گفتی

-اقا دستم رو ول نمی کنی!؟

مدل خودتت ابروهامو دادم بالا گفتم

-نه این بار.

درو باز کردی

 -اول مهمونم.

رفتم داخل تو هم دست به دستم پشت سرم اودی تو اتاقت پر بود از یه بوی خوب که تو هیچ جای دیگه نشنیده بودم داشتی مدل این املاکی ها میگفتی این چیه اون چیه

-میز کارم، لپ تاپم اونم تخته این عروسکم اسمش ارمیتاست از 5سالگیم با من بوده من مامانشم نگاهش کن بامزه نیس حسینا!؟

تند تند حرف میزدی و من فقط داشتم نگات میکردم رو دیوار با مداد مشکی یه مستطیل کشیده بودی دو تا عکسی که بهت دادم بودم رو گذاشتی بودی وسطش خط نگاهمو خوندی برگشتی پشت سرت

-اها اها اینا رو یادم رفت اینا رو که میبینی شما، باارزش ترین چیزای زندگی من اند اگه گاوصندوق داشتم تو اون نگهشون میداشتم ولی ففط همین خط مشکی اونا رو از تموم دنیا جدا می کنه.

 -همچین عکس های خوبی هم نشدن.

یکیشو تو ماشین بهت داده بودم چندتا شکوفه گیلاس بود. اون یکی رو هم تو دفتر کارم عکس یه اسمون بود با چندتا تیکه ابر ابرهاش پف پفی بودن انگاری باد تو لپ های اسمون جمع شده بود بعد اومدی جلو تو چشمام که نگاه کردی تموم شدم انگار زمین وایساده بود بعد همه ادما داشتن تو رو نگاه می کردن شلوار جین ابی پات بود با یه تیشرت سفید استین کوتاه ساعتتم دستت بود موهاتو بالای سرت جمع کرده بودی انقدر بوت خوب بود که داشتم به تلوتلو خوردن می افتادم یه دفعه گفتی

-ای وای به مهمونم یه لیوان اب هم ندادم بخوره وای حسینا ببخشید.

معصومانه تر از هر دفعه دیگه ای گفتی ببخشید بعد لبمو بوس کردی دنیا دیگه واقعا از حرکت وایساد.