یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

قسمت های بدش

میبینی اسم این لحظه های من شده زندگی

ثانیه های که رفتن هر کدومشون با ناخون کشیدن روی روح من می گذرن.

لحظه ها میرن و دیگه به دست نمی آن، فاصله ها فقط بیشتر میشن.

وقتی خودم یه کاری کرده باشم تحمل همه عواقبش هم دارم، هر چیزی که باشه من مسئولشم ولی وقتی من یه دفعه وسط یه ماجرا باشم وقتی من هیچ کاره ام وقتی فقط تو درد ها با من شریک شدن وقتی خوشی ها سال هاست که تموم شدن، وقتی از کام اول سیگار تا جرقه زیر پایپ کریستال رو می شه یه شبه رفت. وقتی همه می خواهن امید بدن، دلاری که معلوم نیست داره آرزو هامو با خودش کجا میبره بالا و بالاتر تا کجا می خواهد بره.

فاصله ای که انقدر زیاده که حتی وقتی دست هامو از هم باز کنم به دو سرش نمی رسه.

وقتی نمیشه یه سری حرف رو زد. وقتی نباید یه سری حرف رو زد.

وقتی نمی خواهی دروغ بگی،

خیلی وقتا باید سکوت کنی.


امیدی که معنی نداره برای فردا، حسی که فقط لحظه ها رو تا مرگ می شماره.

روزها رو به شب ها رسوندن، شب های که صبح نمی شن.

میشه خیلی ساده لذت برد از لحظه ها ولی انگار فراموش کردم حتی رنگ لذت رو.

رنگ سرخ خونی که انگار نمی خواهد بی خیال من بشه. سرخی رنگ پریده لب های من، زیر چشم های کبودم.

همه مون مشکل داریم از مشکلامون دم نزدن دلیل نمیشه که همه چیز خوبه، تو تا کجاش میدونی !؟ تا اونجایی که من برات گفتم تا اون جایی که تو عکس ها دیدی.

تاحالا متوجه شدی که هر چی برات تعریف کردم قسمت های خوبش بوده، قسمت های بدش رو برا خودم نگهداشتم همیشه...


اخرش هیچ اتفاقی قرار نیست بی افته، الان هم هیچ اتفاقی نمی افته استانه تحملم داره بیشتر میشه. وقتی کاری از دستم بر نمی اد.


اول فکر می کردم دست های من خالی ان، الان فهمیدم تنها هم هستم.