یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

گرگ هار (اخوان ثالث)


گرگ هاری شده ام

هرزه پوی و دله دو

شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز

می دوم برده ز هر باد گرو 

چشم هایم چون دو کانون شرار

صف تاریکی شب را شکند

همه بی رحمی و فرمان فرار 

گرگ هاری شده ام 

خون مرا ظلمت زهر

کرده چون شعله ی چشم تو سیاه

تو چه آسوده و بی باک

خزامی به برم

آه می ترسم آه

آه می ترسم آز آن لحظه ی پر لذت و شوق

که تو خود را نگری

مانده نومید ز هر گونه دفاع 

زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی

پوپکم ! آهوکم

چه نشستی غافل

کز گزندم نرهی گرچه پرستار منی

پس ازین دره ی ژرف 

جای خمیازه جادو شده ی غار سیاه

پشت آن قله ی پوشیده ز برف

نیست چیزی خبری

ور تو را گفتم چیز دگری هست نبود

جز فریب دگری

من ازین غفلت معصوم تو ای شعله ی پاک 

بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم

منشین با من با من منشین

تو چه می دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟

تو  چه می دانی که پس هر نگه ساده ی من

چه جنونی چه نیازی چه غمیست ؟

یا نگاه تو که پر عصمت و ناز

بر من افتد چه عذاب و ستمی ست

دردم این نیست ولی 

دردم این است که من بی تو دگر

از جهان دورم و بی خویشتنم 

پوپکم ! آهوکم

تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

مگرم سوی تو راهی باشد

چون فروغ نگهت

ورنه دیگر به چه کار آیم من بی تو ؟

چون مرده ای چشم سیهت

منشین اما با من منشین

تکیه بر من نکن ای پرده ی طناز حریر

که شراری شده ام

پوپکم ! آهوکم

گرگ هاری شده ام

.

گرگ هار (اخوان ثالث)


p