یک کاپوچینو | کافه چی
یک کاپوچینو | کافه چی

یک کاپوچینو | کافه چی

کتاب بی خود

اخه من نمی دونم رو چی حسابی طرف به خودش اجازه می ده کتاب بنویسه وقتی هنوز نمی دونه گوشت رو روی اتیش کباب نمی کنن رو زغال درست می کنن خانم محترم 

کاش یه ایمیلی فن پیجی (پناه بر خدا) داشت ازش می پرسیدم خانم شما هدفت چیه از این نوشتن اخه ،نه واقعا 

اخه دایره پیدا کردن اسم انقدر کوچیک اخه ، این همه اسم ، یه خانواده اسمشون شبیه همه نه همه خانواده های داستان ، اره به هم می اومدن هم قافیه بودن البته کاملا مسخره  .

یاداشون رفته بود تو کتاب یه چند تا ادم بعد بزارن اخرش چند تا ادم بعد اضافه کرده بودن بعد اومده بودن یه مقداری وفادار باشن به فیلم های هندی اون ور دنیا رو با این ور دنیا فامیل کردن.

از اول تا اخر هم که بنگاه  عشق بودن و این رو به وصال اون می رسوندن دست اخر هم چندتا عروسی راه انداختن که مثلا همه چیز ختم به خیر شده.

از اولین خط داستان تا اخرش این رو از خودم پرسیدم چرا دارم این بی خود رو می خونم و جواب شنیدم که : تا نخونی که نمی فهمی واقعا مزخرفه و بی خوده .

خوب حالا که فهمیدم . یعنی بی خود تر از اینم هست ؟!