-
سیاهی
چهارشنبه 26 مهر 1391 07:37
این لکه های سیاه همه مثل هم اند، من دنبال لکه سرخی می گردم در این سیاهی سرخی که زندگی را فریاد می زند... فریادی که در گلو می شکند این روزها +بوسه های من و لب هات انگشتانم و نقاشی تنت چشمانت و پایان دنیا.
-
پاییز
جمعه 21 مهر 1391 19:39
مث بقیه فصل هاست دیگه فقط این برگا و باروناش با روح ادم بازی می کنه
-
تغییر
دوشنبه 17 مهر 1391 02:57
واقعا با خودم چه فکری کردم که یه همچین حرفی رو زدم !؟ این سوالی یه که بعضی وقتا از خودم میپرسم. شاید بشه این جوری جوابشو داد: همه تغییر میکنن، قسمتی از زندگی همین تغییره. قرار نیست همه چی ثابت باشه منم تغییر کردم منم دیگه اون ادم چند سال پیش نیستم، هر چند دارم تلاشمو می کنم با دوستای قدیمی مثل قدیم رفتار کنم ولی یه...
-
حال
سهشنبه 11 مهر 1391 21:41
حالت که خوب نباشه، ساز زدن دوستت هم بهت حال نمی ده.
-
قسمت های بدش
چهارشنبه 5 مهر 1391 21:09
میبینی اسم این لحظه های من شده زندگی ثانیه های که رفتن هر کدومشون با ناخون کشیدن روی روح من می گذرن. لحظه ها میرن و دیگه به دست نمی آن، فاصله ها فقط بیشتر میشن. وقتی خودم یه کاری کرده باشم تحمل همه عواقبش هم دارم، هر چیزی که باشه من مسئولشم ولی وقتی من یه دفعه وسط یه ماجرا باشم وقتی من هیچ کاره ام وقتی فقط تو درد ها...
-
مهم
شنبه 1 مهر 1391 08:44
مهم نیست الان زمستونه یا بهار فقط مهم اینه که دیگه تابستون نیست.
-
ده ثانیه
چهارشنبه 29 شهریور 1391 14:15
من اگه ده ثانیه جلوتر بودم الان تو این دنیا نبودم. ممنون کالوین. ممنون فرشته نگهبان. ممنون فرشته مرگ. ممنون خدا جون.
-
کارای شما
یکشنبه 26 شهریور 1391 11:49
بحث پرستیژ و ل ول،کلاس و این حرفا نیست. اینا کارای شما با روحیات من سازگار نیست.
-
می دونستی ؟
پنجشنبه 23 شهریور 1391 23:57
میشه عاشق تو شد!؟ چشمات رنگشونو از شب گرفتن که این جوری ان؟ میشه باتو نفس کشید پاییز رو، لحظه ها رو فریب داد به نرفتن میشه عاشق تو شد؟ با هم بدوزیم نگا مونو لب ها مونو میشه با تو گم شد تو رویا، باهات بازی کرد عشق رو. میشه عاشق تو شد. می دونستی وقتی چشمات خوابن، لبات شیرین تر می شن.
-
بوسه ای برای تابستان
سهشنبه 21 شهریور 1391 19:02
طول روز هات خیلی بلنده خورشید انگار می خواهد خودشو ثابت کنه عمرت به شمارش روزها افتاده، برو که فصلی نو در انتظار است فصلی که پایان فراغ است. خداحافظ رفیق، خداحافظ تابستان
-
کف اسفالت
دوشنبه 20 شهریور 1391 13:38
I. چی پرسیدید!؟ -اسمتون، اسمتون چیه ؟ حسینا -دیگه چی بایدبپرسم ...اوم... اسمتون یادتون رفته بودا . II. وقتی حالت خوبه همین جوری میری بالا و بالاتر زمین و زمان، همه کائنات دست به دست هم میدن بکشنت پایین بعد یه دفعه با صورت می آی رو کف اسفالت.
-
دلهره آور
یکشنبه 19 شهریور 1391 16:09
بعضی کارها رو هر چند بار هم که انجام داده باشی باز دفع بعد که می خواهی انجامش بدی یه حس بد باهاشون هست یه حس مزخرف ترسناک، دلهره آور
-
فصل دوم
شنبه 18 شهریور 1391 01:40
تابستان عزیزم پس چرا تموم نمیشی!؟
-
memory
جمعه 17 شهریور 1391 00:37
در گوشم گفت "حسینا" چرخیدم سمتش که ... ، یه دفعه بلند شد وایساد نگاهم کرد نمی دونم چقدر طول کشید ولی انگار دنیا تموم شده بود. آره رفته بودم اونجا که دنیا تموم میشه و افسانه ها شروع می شن. شاهزاده خانم دستشو زده بود به کمرش و نگاه می کرد، گفت: -" حسینا !؟ ...مثل دزدا اومدی به نظر بازی ... چرا چیزی نمی گی...
-
دنیایـــــم
یکشنبه 12 شهریور 1391 00:36
دنیایم انقدر کوچیک که با ته مونده لیوان چای ممکنه همه اش غرق بشه. ولی هر چی هست، دنیای منه . کسی هم حق نداره ...
-
ریحون بنفش
یکشنبه 29 مرداد 1391 18:27
همه ی زندگی پر است از لحظه های فراموش ناشدنی، لحظاتی که شیرینی اش حتی بعد از گذشت زمان کم که نمی شود هیچ بیشتر هم می شود، اما امان از درد خاطرات که هر چه می گذرد ریشه اش بیش از پیش رویده است و بیشتر می سوزاند جان و دل را . ریحون بنفش ... گربه هامو یادتونه !؟ این عکس خانواده جدیده : +تبریک عیاد شاید بهانه ی باشد برای...
-
مرگ رنگ
یکشنبه 29 مرداد 1391 18:26
رنگی کنار شب بی حرف مرده است. مرغی سیاه آمده از راههای دور می خواند از بلندی بام شب شکست. سرمست فتح آمده از راه این مرغ غم پرست. در این شکست رنگ از هم گسسته رشته هر آهنگ. تنها صدای مرغک بی باک گوش سکوت ساده می آراید با گوشوار پژواک. مرغ سیاه آمده از راههای دور بنشسته روی بام بلند شب شکست چون سنگ ، بی تکان. لغزانده چشم...
-
پرتو
شنبه 21 مرداد 1391 10:39
من و تو تو و یک گردنبند گردنبند و یک آویز آویز و یک نگین نگین و درخشش رنگ درخشش رنگ و گردنت گردنت و بوسه هایم بوسه هایم و لبانت لبانت و شعرهایم شعر هایم و ... نقطه ها و تردید تردید و لذت لذت و ترس ترس و برادریش مرگ و تولدم تولدم و من من و تو ...
-
16 مرداد
سهشنبه 17 مرداد 1391 16:30
-راستی تولد تو کی یه حسینا !؟ تولد من دیروز بود . -e !، من فکر می کردم وقت داریم ! [لبخند] + 16مرداد هم هیچ فرقی با روزهای دیگه نمیکنه . ++ تولدم مبارکـــــــ.
-
بدترین حس دنیا
شنبه 14 مرداد 1391 21:33
نگرانی !
-
نبوسم لب ساقی
شنبه 14 مرداد 1391 20:15
سالها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج روان که من این خانه به سودای تو ویران کردم توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم در خلاف آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از...
-
اقیانوس
سهشنبه 10 مرداد 1391 15:19
بگذار دنیا به انتظار بماند، لحظه رفتنت را . یه لحظه وایسا بعدش برو هر جا دلت هست کارت دارم، می خواهم دفتر شعرهامو بیارم نه! نمی خواهم برات شعر بخونم می خواهم دفتر شعر هامو بیارم اتشون بزنی ...
-
زمان
سهشنبه 10 مرداد 1391 11:04
زمان، مرگ زودرس من است. ... زمان، وضعیت فعلیت یافته ی مکانی است که به تباهی رسیده باشد. ... زمان، گردش دایره است از نقطه ی آ به نقطه ی آ. ... زمان، گوش سپردن به سکوت سهمناکی است که با صدای تو رفت. زمان، نبودن توست. +عباس معروفی
-
وقتی بخواهی که دیگه نباشی
شنبه 7 مرداد 1391 16:58
آدمی که به مردن فکر نکنه نمی دونم به چی می خواهد فکر کنه ! آخرش چطوری می خواهد تموم بشه !؟ اگه می شد انتخاب کرد، همیشه دوست داشتم یک کوهنورد بزرگ بشم این جمله رو چند بار شنیدید نمی دونم ولی کلیشه خیلی قشنگیه و دوست داشتنی. کوهنورد بودن یک کانسپت زیبا و باشکوه خواهد بود. صخره و سنگ نوردی هم بد نیست. یک سری گیره که در...
-
2
سهشنبه 3 مرداد 1391 19:33
دوسال گذشته رو من چی کار کردم چرا هیچی یادم نیس ...
-
خداحافظ سپهر
دوشنبه 2 مرداد 1391 23:26
خداحافظ سپهر سلامم را به ولگردوب برسان بگو دلمان برایش تنگ شده پس کی میاد!؟ بهش بگو تو بهتر زندگی می کردی تو سخت نمی گرفتی زندگی با تو بهتر بود تو کمتر مغرور بودی تو داشتی یاد می گرفتی دوست داشته باشی تو تنها نبودی اصلا تو کجا رفتی، بی خبر!؟ بهش بگو پیداش کردی ؟ بگو نتونستی ... بگو که خیلی دیر شد وقتی فهمیدی بگو حالا...
-
حسینا
دوشنبه 2 مرداد 1391 23:14
اسم خودم و یک الف "حسینا"
-
Lighted Cherry Blossom Lake - Sakura, Japan
یکشنبه 1 مرداد 1391 20:19
-
دامن مکش
شنبه 31 تیر 1391 19:50
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام +شهریار
-
جاده خاموش است
شنبه 31 تیر 1391 19:09
جاده خاموش ست، هر گوشه ای شب، هست در جنگل. تیرگی صبح از پی اش تازان رخنه ای بیهوده می جوید. یک نفر پوشیده در کنجی با رفیق اش قصه پوشیده می گوید. بر در شهر آمد آخر کاروان ما زه راه دور -می گوید- با لقای کاروان ما، چنان کارایش پاکیزه ای هر لحظه می آراست. مردمان شهر را فریاد بر میخاست. آنکه او این قصه اش در گوش، اما...