چرخه تکرار روزگار

عذابی تکراری ست

بی تو 

‌اشوب است سراسر

روزهایم

توانم نیست گذر از بد به بد 

باز هم

یاری رفتن می خواهم 

دل به دریا زنم و فردا را امروز 


دل خوش به امدنت

از پس بودم 

از پیش امدی 

اهسته که مبادا 

تاریکی از کنارت گذر کرده باشد

دل به صدایش بستم و تنهایی پایانی یافت

حتی کوتا


باد

میرقصاند 

شب تاریکی ها را در موهایت

تو لب خند میزنی 

 و پایان می بخشی برتاریکی

در انتظار

پلک زدنت 

نگاهت می کنم 

و تو چون کودکی خردسال

لبخند میزنی

دنیا میرقصد و من کماکان در انتظار 

پلک زدنت نگاهت می کنم

باران اشک

انجا که ایستاده ی 

در عوج

کم می آید صدایم برای گفتن اسمتت