بی خوابی های من رنگ آسمون شب شدن بدون ماه، خواب هام همه آشفته.
+خیلی وقت بود دست به دوربین نزده بودم،عکسم خوب شده ؟
بیا بازی کنیم
من چشم میذارم بعدش میشمارم .
می خوام وقتی شماردنم تموم شد تو نباشی، من نباشم !
نه ما باشیم ... بقیه نباشن .
فقط من باشم و تو
بیا می خواهم صداتو بشنوم .
می خواهم همه میخکوب نگاه کردنم به تو باشن
بگو دوستات به نگاهم نخندد، بیا
وایسا با تو ام ... آهای کجا !؟
باز که رفتی و من هیچی نگفتم ...
بیا دارم میشمارم:
ده-بیست-سی-چهل-پنجاه-شصت
هفتاد-هشتاد-نود
صد
+ بعضی شب ها هست که خواب توش حرومه
باید بیدار موند ، بیدار موند و فکر کرد . به یک حجم سیاه خیره ماند "گنگ"
به ثانیه های رفته
به ثانیه های مانده
به زندگی ...
تا طلوع بیشتر فرصت ندارم . طلوع خورشید حس امید را در من زنده می کند . حسی دور.
با "شکوه" است ، طلوع خورشید.
++محمودآباد/مازندران.
دریا ، با تمام بزرگی اش تنهاست.. و سرش را که بر ساحل می گذارد.. صدای آرامشش.. آرامشی غریب در من میشود... (شاید یه دوست )