تو خواهی آمد
چه بد که روزها منتظرت نمی ماند
روزی می آیی که خورشید
دگر نمی تابد بر من
با هم بشینیم و فیلم ببینیم
فارق از تمام آشوب ها
از ساعت ۵ عصر تا آخرین ثانیه عمرم
+پریا
آنجا که مرز بین
دل و آسمان است
به انتظارت ایستاده ام
روزی از راه خواهی رسید
اینجا ساعت ها همه پنج عصر هستند
می آیی و زمین دوباره میچرخد
می آیی و دلم آرام می گیرد از این همه
مرداد خیال
می آیی و زندگی ، دوباره بهمن می شود