خیابون های شهر من بی تو بلندتر از عمر من اند
1.
بهتره قبول کنی باختی و دوباره شروع به ساختن، اگر نه که همین جور اشتباه پشت اشتباه میری جلو!
2.
توفانها
در رقصِ عظیمِ تو
به شکوهمندی
نیلبکی مینوازند،
و ترانهی رگهایت
آفتابِ همیشه را طالع میکند.
+احمد شاملو
3.
+تولدت مبارک ستاره صبح، ناهید من
به اغوشم بکش، مثل
باد که خاکستر سیگاری را با خود
غرق پرواز میبرد!
به اغوشم بکش، مثل
غزلی از حافظ، شعری از شاملو
تو این شهر
توی هیاهو و شلوغی خیابونا
قاطیه بوق ماشینا
وقتایی که کوچیکترین مجالی نیست سرتو برگردونی
من یه چیز خوب پیدا کردم
یه چیزی که بهم فرصت میده چند ثانیه
حس کنم کنارمی و می تونم باهات حرف بزنم
چراغ قرمز های این شهر عجب حال منو خوب می کنه ... !
+ناهید
میشه تو رو بغل کرد وبسته شدن چشماتو تماشا!؟
میشه لب هاتو ناز کرد و پلک ها تو بوس!؟
میشه دس از کمرت باز نکرد!؟
ارو می خوابی و فردا صبح دوباره روزم شروع میشه با لبخندت.
+ستاره صبح
بیا یه کم بازی کنیم
من بازیگر نقش یه جوون عاشق که داره از حرارت عشقت میسوزه، تو هم "خودت باش"
من همش سختی و تنهایی، تو هم "خودت باش"
من درگیر صدای نفس هات، تو هم "خودت باش"
من شکسته و پیر، تو هم "خودت باش"
...
من بازی و باختم، تو هم "خودت باش"
من دیگه نیستم
فقط تو باش
مگه چقدر دور شدی که صدای دلمو دیگه نمیشنویی!
+پاییز
خیلی وقت بود احساس بی
فایدگی و بی مصرف بودن می کردم و علاوه بر این؛ یکبار که دختر هفت ساله ام
برداشت و ازم پرسید: ((بابایی تو چه کاره ای؟!)) هیچ پاسخ قانع کننده ای
نداشتم که بهش بدهم.
یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم: ((تا وقتی
هنوز زنده ام، چند بار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من
چند بار دیگر می توانم ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم: ((خودمم نمی
دونم بابایی.))
اما اگر می نشستم و داستان بلندی می نوشتم و بعد منتشرش
می کردم؛ می توانستم بهش بگویم: ((اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات
چه کاره است، حالا توی مدرسه یا هرجای دیگری؛ یک نسخه از کافه پیانو را
همیشه توی کیفت داشته باش تا نشانشان بدهی و بهشان بگویی بابام نویسنده اس.
حالا شاید خوب ننویسه، اما نویسنده اس
+کافه پیانو - فرهاد جعفری
I.
این ماسک خندون و شاد خیلی ازم انرژی می گیره،خسته ام.
II.
...
III.
هدیه بدیم، هدیه بگیرم. چیزای کوچیک - ارزون خوبه حال ادمو بهتر می کنه. دنبال دلیل نگردیم زندگی کنیم.
-نه این جوری نیس که تو می گی.
-چرا ... همینه. هر وقت اسمش می آد تو یه دفعه میری تو خودتت، اصن معلوم نیس چت میشه !
گفتی
-حسینا بیا می خوام اتاقم رو نشونت بدم
دستمو گرفتی از رو مبل بلندم کردی رفتیم سمت چپ اخر یه راه رو جلوی یه در سفید وایسادیم دستت هنوز تو دستم بود با خنده اروم گفتی
-اقا دستم رو ول نمی کنی!؟
مدل خودتت ابروهامو دادم بالا گفتم
-نه این بار.
درو باز کردی
-اول مهمونم.
رفتم داخل تو هم دست به دستم پشت سرم اودی تو اتاقت پر بود از یه بوی خوب که تو هیچ جای دیگه نشنیده بودم داشتی مدل این املاکی ها میگفتی این چیه اون چیه
-میز کارم، لپ تاپم اونم تخته این عروسکم اسمش ارمیتاست از 5سالگیم با من بوده من مامانشم نگاهش کن بامزه نیس حسینا!؟
تند تند حرف میزدی و من فقط داشتم نگات میکردم رو دیوار با مداد مشکی یه مستطیل کشیده بودی دو تا عکسی که بهت دادم بودم رو گذاشتی بودی وسطش خط نگاهمو خوندی برگشتی پشت سرت
-اها اها اینا رو یادم رفت اینا رو که میبینی شما، باارزش ترین چیزای زندگی من اند اگه گاوصندوق داشتم تو اون نگهشون میداشتم ولی ففط همین خط مشکی اونا رو از تموم دنیا جدا می کنه.
-همچین عکس های خوبی هم نشدن.
یکیشو تو ماشین بهت داده بودم چندتا شکوفه گیلاس بود. اون یکی رو هم تو دفتر کارم عکس یه اسمون بود با چندتا تیکه ابر ابرهاش پف پفی بودن انگاری باد تو لپ های اسمون جمع شده بود بعد اومدی جلو تو چشمام که نگاه کردی تموم شدم انگار زمین وایساده بود بعد همه ادما داشتن تو رو نگاه می کردن شلوار جین ابی پات بود با یه تیشرت سفید استین کوتاه ساعتتم دستت بود موهاتو بالای سرت جمع کرده بودی انقدر بوت خوب بود که داشتم به تلوتلو خوردن می افتادم یه دفعه گفتی
-ای وای به مهمونم یه لیوان اب هم ندادم بخوره وای حسینا ببخشید.
معصومانه تر از هر دفعه دیگه ای گفتی ببخشید بعد لبمو بوس کردی دنیا دیگه واقعا از حرکت وایساد.