مسئولش کیه که مسیج می فرستم با 15 دقیقه تاخیر می رسه
خب وقتی این همه پول برای این اپراتور می دم ...
الان می خوام ببینم مسئولش کیه
"مرد زمینی" پزشکی قانونی هم نمی دانست که تو باز هم کفش های پاشه بلندت را پوشیده بودی و من نگران از افتادن تو روی زمین
از چشمانت افتادمرود قصیدهی بامدادی را...
رود
قصیدهی بامدادی را
در دلتای شب
مکرر میکند
و روز
از آخرین نفس شب پرانتظار
آغاز میشود.
و اکنون سپیدهدمی که شعلهی چراغ مرا
در طاقچه بیرنگ میکند
تا مرغکان بومیی رنگ را
در بوتههای قالی از سکوت خواب برانگیزد،
پنداری آفتابی است
که به آشتی
در خون من طالع میشود.
□
اینک محراب مذهب جاودانی که در آن
عابد و معبود و عبادت و معبد
جلوهای یکسان دارند:
بنده پرستش خدای میکند
هم از آنگونه
که خدای
بنده را.
همهی برگ و بهار
در سر انگشتان توست.
هوای گسترده
در نقرهی انگشتانت میسوزد
و زلالیی چشمهساران
از باران و خورشید تو سیراب میشود.
□
زیباترین حرفت را بگو
شکنجهی پنهان سکوتت را آشکار کن
و هراس مدار از آن که بگویند
ترانهای بیهوده میخوانید.-
چراکه ترانهی ما
ترانهی بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما
اگر
بر ماش منتی است؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است.
□
بیشترین عشق جهان را به سوی تو میآورم
از معبر فریادها و حماسهها.
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیمتر نبوده است
که قلبات
چون پروانهای
ظریف و کوچک و عاشق است.
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی
و به جنسیت خود غرهای
به خاطر عشقت!-
ای صبور! ای پرستار!
ای مومن!
پیروزیی تو میوهی حقیقت توست.
رگبارها و برف را
توفان و آفتاب آتشبیز را
به تحمل و صبر
شکستی.
باش تا میوهی غرورت برسد.
ای زنی که صبحانهی خورشید در پیراهن توست،
پیروزیی عشق نصیب تو باد!
□
از برای تو، مفهومی نیست
نه لحظهای:
پروانهئیست که بال میزند
یا رودخانهای که در گذر است. -
هیچ چیز تکرار نمیشود
و عمر به پایان میرسد:
پروانه
بر شکوفهای نشست
و رود به دریا پیوست.
از برای تو، مفهومی نیست
نه لحظهای:
پروانهئیست که بال میزند
یا رودخانهای که در گذر است. -
هیچ چیز تکرار نمیشود
و عمر به پایان میرسد:
پروانه
بر شکوفهای نشست
و رود به دریا پیوست.
آیدا،درخت، خنجر و خاطره – احمد شاملو
باران و خورشید این دوتا رو یکجا کنار هم داشتن خیلی سخته ، کم پیش میاد و شاید تو بعد از ظهر یه پنج شنبه کسل کننده داشتن باران و خورشید کنار هم خیلی خوش باشه و قشنگ براحتی می تونه شادت کنه و می شد این شادی چند برابر هم بشه ...
ازون قشنگ تر که شاملو تو شعرش این دوتا رو کنار هم اورده " آیدا،درخت، خنجر و خاطره" با باران و خورشید کنار هم مثل تعبیر من می مونه از تو ولی انگار خیلی چیزای دیگه هم هس ...
امشب هم که می خواهیم آرزو ها مون رو ب خدا بگیم .
در دایرهای که آمد و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست
و ...
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
و در همین راستا :
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
خیام
هرچی تلخ تر و بزرگتر بهتر ، شکلات .
زندگی شاید دراز کشیدن و خیره شدن به آسمان پر ستاره شب باشد ...
ارزو خانم عزیز من اگه جای شما بودم تا حالا بیست بار با این اقای م.خان ازدواج کرده بودم
اخه تو از "این"* بهتر کجا می خواهی پیدا کنی دختر ... نه ... واقعا
خوشتیپ نیس که هس
مهندس نیس که هس
تازه ... خود خرشم که خرته ... دوستت داره مثل...
بچه مهربون ... خوش رو ... شاعر ... ذوق هنر هم داره ... کتاب خون
ماشین و خونه هم که ردیفه
بابا ... از همه مهمتر باباش ... تاجر نیس که هس
من موندم ملاک انتخابت چی بوده اخه .
چرا !؟
پی نوشت :
اقای م.خان یار گرمابه و گلستانه** منه که من بیش از دوسال سعی کردم بهش بگم زندگی قشنگ تر از این حرفاست که می زنه نتونستم بعد ارزو خانم تو چند احتمالا ثانیه بهش فهمونده که زندگی قشنگه ،ولی حالا داره بازی در می اره .
این مطلب رو از کف چرکنویس ها کشیدم بیرون چون تا این لحظه مشکل حل نشده.
*ایشون
**گشت زیر بارون ، مهتاب و خورشید.
من "بدون" نام خانوادگی بازم معنی دارم ...
داداشی ببخشید که کلافه شدی ولی خب الان اون که می خواستم رو گرفتیم دیگه ، حالا از این سر شهر رفتیم اون سر و برگشتیم بعد دوباره رفتیم و برگشتیم ، چیزی نشده عزیز من .
چرا هر کی با من می یاد خرید کلافه می شه !؟
خب یکی بیاد بریم خرید ... برای سری بعد می گم قول می دم پسر خوبی باشم زود انتخاب کنم .
پ.ن :
قابل توجه
این عوارض جانبی قوز فیش کردنه ...
شما هم به دلت بگو چیزی نیس به اسم دلتنگی...
توی این شهر بزرگ " خورشید بر من و تو یکسان می تابد " ...
سرچشمه *
در تاریکی چشمانت را جُستم
در تاریکی چشمهایت را یافتم
و شبم پُرستاره شد.
...
-----------------------
صدایت میزنم گوش بده قلبم صدایت میزند.
شب گِرداگِردَم حصار کشیده است
و من به تو نگاه میکنم،
از پنجرههای دلم به ستارههایت نگاه میکنم
چرا که هر ستاره آفتابیست
من آفتاب را باور دارم
من دریا را باور دارم
و چشمهای تو سرچشمهی دریاهاست
انسان سرچشمهی دریاهاست.
و دریا سرچشمه باران ...
-------------------------------
بامداد سه شنبه و رعد و برق ... صدای رعد از خواب بیدارت می کنه .
نور برق بعدی شب رو برات مثل افکت فلش بک ، می خواهد از زمان جدات کنه ولی به زمان چسبیدی .
* سرچشمه / احمد شاملو
هی می خوام بنویسم ما !!! ولی نمی شه !!!
الان چرکنویس هام بیشتر از مطالب اینجاس
از همه اینا مهمتر این که چند ماه من یه کاپوچینو نخوردم یعنی صبح که پا می شم اگه صبح بیدار شم البته بقدر کافی دیر شده که نمی رسم لباس بپوشم حالا نه اینکه با لیاس خواب راه بیوفتم تو خیابونا ولی نمی رسم دیگه ...
من کاپوچینو می خوام
یا یه جورایی
تا حالا شده سه چهار ماه کاپوچینو نخورید
تا حالا شده برید ساندویچی به اون اقا(ه) بگید :" اقا دستاتونو شستید دیگه "
من همیشه می گم یعنی اگه بخوام ساندویچ بخورم به صاحب اونجا یا اونی که داره می پیچه ( همین دیگه می پیچه ) گفتم .
همشونم اول یه نگاه به سر تا پام می کنن بعد می گن : بله .
دوستام هم لطف می کنن من رو مورد لطف خودشون قرار می دن که ... بله ... .
تا حالا کسی زنگ زده بگه دلم برای" به به "گفتنت تنگ شده
تا حالا با تلفن مشاوره دادید به دوستاتون و کلی حال بدید بهش بعد
اخ که دردو دل یه دوس قدیمی خوب یه رفیق جینگ چقدر دلچسبه حالا می خواهد یه دنیا فاصله ( به کیلومتر البته ) این وسط باشه .
++ جی وای و جی زد هر دو با هم باردار هستند و اینو به مامانشون شمسی تبریک می گم واقعا چه بچه های بزرگ کرده .
من سلام بیجوابی بودهام
طرحِ وهماندودِ خوابی بودهام.
زادهی پایانِ روزم، زین سبب
راهِ من یکسر گذشت از شهرِ شب.
چون ره از آغازِ شب آغاز گشت
لاجرم راهم همه در شب گذشت.
سه بیت اخر شعر ناتمام احمد شاملو