در گوشم گفت "حسینا"
چرخیدم سمتش که ... ، یه دفعه بلند شد وایساد نگاهم کرد نمی دونم چقدر طول کشید ولی انگار دنیا تموم شده بود.
آره رفته بودم اونجا که دنیا تموم میشه و افسانه ها شروع می شن.
شاهزاده خانم دستشو زده بود به کمرش و نگاه می کرد، گفت:
-" حسینا !؟ ...مثل دزدا اومدی به نظر بازی ... چرا چیزی نمی گی ... حسینا !؟"
گفتم من یا تو
- "چی!؟ خوبی"
آره خوبم... نه ... نمی دونم. چرا پاشدی یه دفعه !؟
-"خدافظ"
+خاطره .
+وبلاگم خوب شده ؟