مثل وبلاگم و نوشته هام آشفته است ذهنم
مدام در طلاتم و بی وزنی یک اقیانوس در انتهای هستی و نیستی
+کسی چه میدونه شاید میون این فنجون های نشسته کاپوچینو کسی سراسیمه به دنبال عشق می گردد... .
+چند وقتی که از اولین بار ها خبری نیست.
++اولین باری که ازشدت درد(فیزیکی) نمی تونی شب رو بخوابی و تا صبح به خودت می پیچی و حتی روز های بعد هم ادامه داره ...
+++ ترحم برانگیز نوشتم ؟